آوین مامانآوین مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

آوین کوچولوی مامان

آلبوم عکسهای آوین

از اونجایی که مامانی دیر اقدام کرد برای ساخت وبلاگت وخاطرات حال باید یکسری از عکسای قدیمی با مناسبتاشون برات بزارم   اولین سال نو که تو پیش مابودی: یکی از قشنگترین سال نوهایی بود که من وبابایی داشتیم اولین جایزیارتی که آوین رفت: اولینجای زیارتی که دختر نازم رفت امامزادههاشم بود که تو راه خونه مامان جون بود رفتیم چون مامانی نذر کرده بود اولین باری که رفتیم شمال تو رو ببر امامزاده هاشم هوا هم خیلی سرد بود باد سردی میزد فکر کنماون روز خیلی سردت شده بود .چون خیلی سرد بود حسابی پیچونده بودیمت اصلا شکل خوشکلت معلوم نیست آخه یه خانمه، بابایی دعوا کرده بود که چرا بچه رو نپوشوندی؟   ...
1 مهر 1391

قصه زندگی

یه صبح زمستونی زیبا ،قشنگترین هدیه خدا به من وفرهاد پا به زندگی دو نفره ما گذاشت وزندگیمون سراسر شادی کرد. اون روز اول اسفند ۱۳۹۰روزی بیاد موندنی برای منو بابای بود. فرشته کوچولوی مامان روز اولی که بدنیا اومد این شکلی بود .
28 شهريور 1391

تربچه جون مامان

عزیزم این اولین باری هست که مامانی میخواد برای شما بنویسه،واقعا شرمندم گل من که انقدر دیر برای ثبت خاطراتت وخاطرات مشترکمون اقدام کردم . این چند روز تعطیلات آخر هفته رو رفتیم دیدن مامان جون شمال که دختر نازم خال خالی شد پشه های نامرد تو رو خال خالی کردن حیف که عکسی ازت ندارم بزارم ولی تا چند روزآینده عکساتو میزارم . تازگیا خیلی بی قراری میکنی نمیدونم از دندوناته یا حسابی تو مسافرت تحویلت گرفتن بغلی شدی .یخورده کوچولو هم تب داری نفسم امیدوارم هر چه زودتر حالت خوب بشه حالا که دارم برات مینویسم دلم برات حسابی تنگیده اخه من سر کارمو شما خونه خاله هستی میبوسمت جیگر مامان ...
24 شهريور 1391