آوین مامانآوین مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

آوین کوچولوی مامان

پشتکار------بزرگترین تحول

بلخره دختر ما هم راه افتاد یکی از قشنگترین روزای مامان با راه افتادن شما رقم خورد دیشب دیگه خود وروجک بلند شد و یه سه قدم راه رفت انگار در کنار خانواده پدری تمامی استعدادای این دخترک شکوفا شد ،پشتکارت برای انجام این کار غیر قابل وصفه عزیزم .یه 3-4روزیه که ماماجونو عمه مصی از شمال اومدن پیشمون که تو این مدت دیگه خونه خاله جون نرفتی و پیش مامان جون موندی البته خونه  عمو چون یه روز که خونه خودمون موندی مامان جونو اذیت کردی. دختر خاله (فاطمه کوچولو)هم بدنیا اومد هشتمین مروارید کج وکوله آوین خانوم هم نمایان شد ...
17 ارديبهشت 1392

جشن تولد

بلخره جشن تولد آوین کوچولو برگزار شد آوینم ،دختر مامان انشا الله 120ساه شی . خوب بریم سراغ عکسای تولد،هر چند که خیلی برای عکس انداختن همکاری نکردی ولی همین چند تاشم غنیمته.       اینم غذاهای عصرونه:   نمیدونم چرا اون جشن تولدی که میخواستم نشد   ...
13 اسفند 1391

یکسال یه دنیا

      عزیز دل مامان تولدت  مبارکککککککککککککککککککککککککک باورم نمیشه یه ساله گذشت که دختر کوچولو من زمینی شده مامان فدات . هرچند به دلایلی مامان نتونست روز تولدتو جشن بگیره اما این قول بهت میده 5شنبه هفته دیگه جبران کنهههههههههه "(بترکونه) جیگرم تازگیا یخورده ترست ریخته یه کوچولو وایمیسی خیلیم بابایی شدی مامان خیلی حسودیش میشه برا بابا گریه میکنی ولی برای من نه ...
1 اسفند 1391

همش یک ماه دیگه مونده

دختر نازم همش یه ماه دیگه مونده تا سالروز تولدت دیگه همه چیو خوب میفهمی و حسابی زرنگ شدی.فقط وفقط دوس داری خودت غذا بخوری ومث پیرزنا غذا رومیجوی تشنت که میشه آب آب میکنی . کلاغ پر بازیم یاد گرفتی البته به جای پر میگی در وقتی توپ میاریم برای بازی پشت سرهم از ذوقت توپ توپ میگی دیگه خودتو بالای تخت میکشی البته برای راه رفتن همچنان محتاط و تنبلی به تنهایی یه نون سنگک میخوری     عطی،بابا،ماما،آب،در ،کیه،چیه،کی بود،چی بود ،دد،جیز،اوف،اخ و...کلماتیه که میگی. دائما سراغ کشوی میز تلویزیون میری و هرچی توشه میریزی بیرون تا دعواتم میکنیم دست پیش میگریو د میگی     ...
1 بهمن 1391

پایان 10ماه زیبا

اول از همه یه معذرت خواهی به دختر قشنگم که بعد سه روز تاخیر برات مینویسم آخه بنا به دلایلی  مامانی یخورده دلش گرفته اصن ولش کن به خودم قول داده بود اینجا فقط از خاطرات زیباو قشنگ  برات بنویسم همه خاطران بد باید از ذهن ادم پاک شنو خاطرات خوب جاشونو بگیرن بگذریم بریم سر  اصل مطلب و شیطنتای بی پایان عسل مامان همچنان علاقه خاصی داری از سروکله مامانی بالا وپایین بری مث یه غلتک دستتو به مبل میگریو وایمیسی درضمن یه چند قدمم برمیداری   با تاب سواری کما فی السابق حسابی حال میکنی   ابراز محبتات شدید شده و مامانی حسابی میچلونی   وقتی میخوای مامانیو گول بزنی چشمک میزنی اینجورکی ...
3 دی 1391

شوکول مامان

دختر مامان بابایی براش تاب خرید مبارککههههههههههههههههههههههههههههههه. یه راه حل برای وروجکی که هیچ جا بند نمیشه.از اونجایی هچ اسباب بازی باعث سرگرمی و آرام نگه داشتن یه شیطونک نمیشه این بهترین راهکاره   وقتی یه شوکول سیب میخوره:     اینم جیگری عمه نرگس خانوم:   ...
21 آذر 1391

علی اصغر

از اونجائیکه ما عاشورا تاسوعا لنگرود بودیم قسمت نشد عزیز دل مامان برای اولین بار لباس علی اصغر بپوشه .عطیه جون (دختر خاله)برا آوین لباسشو گرفت ما هم برای اینکه آرزو به دل نمونیم یه چند تایی از جیگر طلا عکس انداختیم . ...
8 آذر 1391

رشت آباد

چند روز تعطیلات محرم که قسمت نبود بمونیم کرج با عموها رفتیم دیدن مامانجون که مریض بود.شب عاشورا هم رفتیم محله قدیم بابایی جایی که بابایی اونجا بدنیا اومده بود که یه امامزاده ای که اونجا بود اون امامزاده میشد جد جد شما میر ابوطالب حسینی . اینم چندتا عکس از آوین در کنار مقبره جدجدش: اینم دخترعموساینا: ...
8 آذر 1391

9ماهگی پر

عزیز دل مامان: دیروز آخرین روز ٩ماه شیرینو پشت سر گذاشتی .دیگه برا خودت خانومی شدی دیروز نوبت چکاپ ماهانه فینگیل بود وزن:همچنان7200 قد:؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از اونجایی که وزنت مورد پذیرش دکی نبود قد ودور سر نگفت بهمون مامانی هم خیلی بابت این وضعیت شرمنده شد آقای دکترم بابت این درجا زدنا برات آز خون وسونو نوشت . الهی بمیرم برات دو تا شیشه ازت خون گرفتن شما هم کم نذاشتیو تا تونستی گریه کردی طوری که حتی دیشبم تو خواب هق هق میکردی   دیگه حسابی وروجک شدی کل خونه رو میچرخی توی سینه خیز رفتن مهارت خاصی پیدا کردی حسابی با پریز برق حال میکنی که خیلی خطرناکه حسن اینهو تانک از روی هرگونه مانع رد میشی هههههههههه 5تا...
1 آذر 1391